دوقلوهای فندقی
فرزندانم شما دراحاطه ی نورخدا هستید،که هیچ چیز منفی
نمیتواند در آن رسوخ کند.
شما درنور خدا گام برمیداریدواهریمنان ترس به نیستی ازلی
خود باز میگردند
هیچ چیز با خیر وصلاح شما نمیستیزد
آمین
یکی بود،یکی نبود،غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
یه روز صبح جمعه،در تاریخ 1390/8/6خدای مهربون به فرشته های آسمون
گفت:فرشته ها به اندازه ستاره های تمام آسمون دوستاتونو جمع کنید برید رو کره
زمین که اونجا جشنه.فرشته ها با تعجب به هم نگاه کردند وپرسیدن یعنی چه خبر
شده؟؟خدای مهربون خندیدو گفت:آخه شما ها باید دوتا از نی نی فرشته هارو ببرید رو
کره زمین بدید به یه مامان بابای منتظر.فرشته ها هم باشادی اومدن ودر ساعت
8:17هورمزد نازو به مادرش بخشیدن و3دقیقه بعد هومان کوچولو اومد.به این ترتیب این
خانواده چهار نفره به خوبی و خوشی سالیان سال کنار هم زندگی کردند...
قصه ما به سر......نرسید بلکه تازه شروع شده،پس
آقا کلاغه حالا حالاها باماهست